دن پالوتا، فعال و جمعآوری کننده کمک از استانداردهای دوگانهای سخن میگوید که بر رابطه شکننده ما با خیریهها حکم میراند. سازمانهای غیر انتفاعی زیادی، به گفته او، برای اندک خرج کردن تشویق میشوند و نه برای آنچه که انجام دادهاند. او از ما میخواهد که به جای اینکه صرفه جویی را با اخلاقگرایی اشتباه بگیریم، به خیریهها به خاطر اهداف و دستاوردهای بزرگشان پاداش دهیم، حتی اگر با هزینه بسیار بدست آمده باشد.
در این سخنرانی جسورانه، او می گوید: بیایید روش اندیشیدن برای تغییر جهان را تغییر دهیم.
متن سخرانی دن پالوتا
نوآوری اجتماعی اصلی که می خواهم در موردش صحبت کنم خیریه هست. می خواهم در این مورد صحبت کنم که چیزهایی که بهمون یاد دادند فکر کنیم درباره اهدا کردن و در مورد خیریه و در مورد بخش غیر انتفاعی در واقع انگیزههایی که دوست داریم و میل عمیقمون برای تغییر دنیا را تضعیف میکنند.
ولی پیش از اون میخواهم بپرسم آیا ما واقعاً باور داریم که بخش غیر انتفاعی نقش جدی در تغییر دنیا ایفا میکند. امروزه افراد بسیاری معتقدند که تجارت به اقتصادهای در حال توسعه کمک میکند، و بنگاههای اجتماعی بقیه کار را انجام میدهند. من معتقدم که تجارت توده عظیم انسانها را به جلو میراند. اما همیشه ۱۰ درصد یا بیشتر را باقی میگذارد که بیشتر ضرر یا بدشانسی است. بنگاههای اجتماعی، به بازار نیاز دارند، و مواردی وجود دارند که برای اونها شما نمیتوانید صرفاً اون مقداری پولی را به دست بیاورید که برای یک بازار نیاز دارید. من عضو هیات مدیر یک مرکز معلولین هستم، و این افراد به خنده، محبت و عشق نیاز دارند. چطور میتوانید این را ارزش گذاری کنید؟ این جا جایی است که بخش غیر انتفاعی و نوع دوستی وارد عمل می شود. نوع دوستی، بازار عشق است. بازار مردمی است که هیچ بازار دیگری برایشان وجود ندارد. و همانطور که باکمینیستر فولر (معمار آمریکایی) میگوید، اگر ما واقعاً میخواهیم دنیای خوبی برای همه بسازیم، که هیچ کس و هیچ چیز در آن نادیده گرفته نشده باشد، بخش غیرانتفاعی باید نقش مهمی در این گفتگو بازی کند.ولی به نظر می رسد که این ایده جواب نمیدهد.
چرا خیریههای سرطان پستان راهی برای درمان سرطان پستان پیدا نکردهاند؟ و یا خیریههای افراد بیخانمان راهی برای اتمام بیخانمانی در شهرهای بزرگ پیدا نکردهاند؟ برای چه فقر همچنان گرینبانگیر ۱۲ درصد از جمعیت آمریکا در ۴۰ سال گذشته است؟
پاسخ این هست که این مشکلات اجتماعی ابعاد بسیار عظیمی دارند، سازمانهای ما عیله آنها بسیار کوچک هستند، و یکی سیستم اعتقادی وجود دارند که آنها را کوچک نگه میدارد. ما دو کتاب قانون داریم. یکی برای بخش غیر انتفاعی، و یکی برای بقیه دنیای اقتصادی. این یک آپارتاید است، و علیه بخش غیر انتفاعی در پنج حوزه متفاوت، که اولین آن ها مزد هست، تبعیض قایل میشود.
در بخش انتفاعی، هرچه بیشتر تولید کنید، پول بیشتری به دست میآورید. ولی ما مایل نیستیم که بخش غیر انتفاعی از پول برای تشویق مردم به تولید بیشتر در سرویسهای اجتماعی استفاده کند. ما به این ایده که کسی از طریق کمک به مردم پول زیادی در بیاورد واکنش نشان میدهیم. و جالبه که چنین واکنشی رو نسبت به کسانی که از طریق کمک نکردن به مردم پول زیادی در میارن نشان نمیدیم. شما می دانید که میشود با فروش بازیهای خشن به بچهها ۵۰ میلیون دلار درآمد داشت، این کار رو انجام میدهید. شما روی جلد مجله Wired هم میروید. ولی وقتی میخواهید نیم میلیون دلار از طریق درمان بچههای مبتلا به مالاریا در بیاورید، خودتون رو یک موجود مزاحم به شمار میآورید.
ما به دلیل سیستم اخلاقی مون این طور فکر میکنیم، ولی متوجه نیستیم که این سیستم، عارضه جانبی قدرتمند دیگری هم دارد، که طی آن حق انتخاب آشکار و منحصر به فردی برای انجام دادن یک کار مناسب برای خودتان و خانوادهتان و یا انجام دادن یک کار خوب برای جهان، برای باهوشترینهایی که از بهترین دانشگاههای ما بیرون میآیند، ایجاد میکند، و دهها هزار نفر را که میتوانند تغییر بزرگی در بخش غیرانتفاعی ایجاد کنند در هر سال مستقیماً روانه بخش انتفاعی میکند، به این دلیل که آنها مایل نیستند این فداکاری اقتصادی بزرگ را برای همه عمر انجام دهند. بیزینس ویک، پژوهشی را انجام داد و میزان درآمد رشته MBA از مدرسه تجارت، پس از ۱۰ سال و متوسط درآمد برای فارغ التحصیل رشته MBA از دانشگاه استنفورد، با پاداش و در سن ۳۸ سالگی، را ۴۰۰,۰۰۰ دلار برآورد کرد. این در حالی است که برای همان سال متوسط درآمد برای مدیر عامل یک خیریه پزشکی با سرمایه بیش از ۵ میلیون دلار در آمریکا ۲۳۲,۰۰۰ دلار و برای یک خیریه مبارزه با گرسنگی، ۸۴,۰۰۰ دلار بوده است. حالا، هیچ راهی وجود ندارد که بتوانید تعداد زیادی از آدمهای با استعداد ۴۰۰,۰۰۰ دلاری را مجبور به انجام دادن یک گذشت ۳۱۶,۰۰۰ دلاری در هر سال بکنید تا مدیر عامل یک خیریه مبارزه علیه گرسنگی بشود.
بعضیها میگویند، "خوب، این به این دلیل هست که اون بچههای MBA خیلی حریص هستند." نه لزوماً. اونها باهوش هستند. این برای این آدمها ارزانتر تمام می شود که سالانه ۱۰۰,۰۰۰ دلار به این خیریه کمک کنند، ۵۰,۰۰۰ دلار در مالیات صرفه جویی کنند، و هنوز حدود ۲۷۰,۰۰۰ دلار در هر سال برایشان باقی بماند، و آدم خیرخواهی هم خوانده شوند به دلیل اینکه سالانه ۱۰۰,۰۰۰ دلار به خیریه کمک می کنند، احتمالاً عضو هیات مدیریه خیریه مبارزه علیه گرسنگی هم خواهند شد، و در واقع، احتمالاً ناظر آدم طفلک و بیچاره ای هم خواهد شد که تصمیم گرفته مدیر عامل خیریه مبارزه با گرسنگی بشود، و زندگی همراه با این نوع قدرت و نفوذ و محبوبیت عمومی همچنان فرا روی آنهاست.
حوزه دوم تبعیض، تبلیغات و بازاریابی است. برای بخش انتفاعی میگوییم، "برای تبلیغات خرج کنید، خرج کنید، خرج کنید تا جایی که آخرین دلار دیگر یک پنی بازگشت نداشته باشد." ولی ما مایل نیستیم ببینیم که کمکهایمان برای خیریهها روی تبلیغات خرج شود. ترجیح ما اینجور است، "خب، ببینید، اگر شما می توانید تبلیغات رو خیریهای بگیرید، یعنی، ساعت چهار صبح، من مشکلی ندارم. ولی نمیخواهم پولم روی تبلیغات خرج شود. من میخواهم این پول به نیازمندش برسد. "درست مانند اینکه پولی که روی تبلیغات خرج شود، نخواهد توانست مقادیر بیشتری از پول رو برای کمک کردن به نیازمندان برگرداند.
در سال ۱۹۹۰، شرکت من سفرهای دوچرخه رانی برای AIDS و پیاده روی ۶۰ مایلی برای سرطان پستان به مدت سه روز را راه اندازی کرد و در طی فعالیت نه ساله، ۱۸۲,۰۰۰ قهرمان در آن شرکت کردند و ما مبلغی معادل ۵۸۱ میلیون دلار جمعآوری کردیم. آنها مبلغ بیشتری و با سرعت بیشتری برای این رخدادها نسبت به هر واقعهای در تاریخ تهیه کردند، و همه بر اساس این باور که مردم از اینکه مدام به آنها گفته شودحداقل کاری را که احتمالاً میتوانند انجام دهند، انجام دهند، خسته شدهاند. مردم مایل هستند تا نهایت قدرتشان را در مواردی که عمیقاً به آن اهمیت میدهند، بیازمایند. ولی این باید از آنها خواسته شود. ما داوطلبان همکاری زیادی رو با خرید یک تبلیغ تمام صفحه در روزنامه نیویورک تایمز،در بوستون گلوب و ساعات اوج بیننده رادیو و تلویزیون جذب کردیم. می توانید فکرش رو بکنید که چند نفر رو میتوانید جذب کنیم اگر فلایرهامون رو در رختشوییها میگذاشتیم؟
در آمریکا، اهداییهای خیریهای، در حد دو درصد تولید ناخالص ملی از زمانی که در دهه ۷۰ ما اندازه گیری را آغاز کردیم، باقی مانده است. اینجا واقعیت مهمی وجود دارد، برای اینکه این به ما میگوید که در طی ۴۰ سال، بخش غیر انتفاعی قادر نبوده هیچ سهمی از بازار را از بخش انتفاعی، برباید. و اگر در موردش بهتر فکر کنید، میفهمید که چطور یک بخش میتواند بخشی از بازار را از بخش دیگر برباید، اگر حتی اجازه نداشته باشد وارد این بازار شود؟ اگر ما به برندهای مصرفی بگوییم که، "شما می توانید تمام مزیت های کالای خودتان رو تبلیغ کنید،" ولی به خیریهها میگوییم، "شما نمیتوانید همه فعالیتهای مثبتتان را تبلیغ کنید،" فکر می کنید که دلارهای مصرف کنندگان به کجا میرود؟
سومین حوزه تبعیض آمیز، ریسک پذیری برای پیگیری ایدههای جدید برای سود آوری است. در واقع دیزنی میتواند فیلمی ۲۰۰ میلیون دلاری بسازد که شکست بخورد، و هیچ کس به دادستان کل شکایت نمیکند. ولی شما یک اجتماع ۱ میلیون دلاری جمع آوری پول برای فقرا راه اندازی میکنید، و طی ۱۲ ماه به سود ۷۵ درصد نمیرسید، و کل شخصیتتان زیر سوال میرود. بنابراین بخش غیر انتفاعی چندان مایل به نشان دادن شجاعت، چالش طلبی، تلاش برای برگزاری همایشهای بزرگ جذب کمک مالی، به دلیل ترس از اینکه شکست برنامه، شهرت و خوشنامی آنها را لجن مال میکند، نیست. خوب، من و شما خوب میدانیم که اگر شما شکست رو ممنوع کنید، نوآوری را از بین میبرید. اگر شما نوآوری در جمع آوری پول را از بین ببرید، نمیتوانید سود بیشتری کسب کنید. اگر شما نتوانید سود بیشتری کسب کنید، نمیتوانید رشد کنید. و اگر شما نتوانید رشد کنید، به احتمال زیاد نمیتوانید مشکلات اجتماعی را حل کنید.
حوزه چهارم زمان است. آمازون (سایت فروش کتاب) تا شش سال بدون برگرداندن هیچ سودی به سرمایه گذاران ادامه داد و مردم صبور بودند. آنها میدانستند که یک هدف بلند مدت برای ساخت یک بازار غالب و پیشرو وجود دارد. ولی اگر یک سازمان غیر انتفاعی حتی رویای اجرای یک برنامه بسیار عظیم که تا شش سال هیچ پولی را به نیازمندان نمیرساند داشته باشد، و همه اون پول در راه سرمایه گذاری در این برنامه هزینه کند، باید انتظار به صلیب کشیده شدن را داشته باشیم.
و حوزه آخر خود سود است. بخش انتفاعی میتواند به مردم به منظور جذب سرمایه برای اجرای ایدههای جدیدشان، سود پرداخت کند، ولی شما نمیتوانید در یک بخش غیر انتفاعی سود پرداخت کنید، بنابراین بخش انتفاعی یک قفل روی بازار سرمایه چندین تریلیون دلاری زده و بخش غیر انتفاعی محروم از رشد و ریسک و ایدههای عظیم است.
خوب، اون پنج تا چیز رو در کنار هم قرار بدهید — پولی برای ربودن استعدادها از بخش انتفاعی ندارید، نمیتوانید تبلیغات به اندازهای که بخش انتفاعی برای مشتریانش انجام میدهد داشته باشید، نمیتوانید آن ریسکی که بخش انتفاعی برای یافتن مشتری میکند را بکنید، شما مانند بخش انتفاعی زمان کافی برای یافتن آنها را ندارید، و شما یک بازار ثابت که با آن به دنبال اینها باشید هم ندارید، حتی اگر بتوانید در وحله اول این کار را انجام دهید، و شما در نهایت بخش غیر انتفاعی را از هر لحاظ در یک شرایط به شدت نابرابر نسبت به بخش انتفاعی قرار دادهاید. اگر هرگونه شکی در مورد اثرات این کتابهای قانون متفاوت داشته باشیم، این آمار کاملاً آنها را بر طرف میکنند. از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۹، تعداد بخشهای غیر انتفاعی که واقعاً رشد پیدا کردند، و از سد سودآوری سالانه ۵۰ میلیون دلار گذشتند، ۱۴۴ تا است. در زمان مشابه، این تعداد برای بخش انتفاعی۴۶,۱۳۶ تا است. بنابراین ما با مشکلات اجتماعی بسیار عظیمی دست به گریبانیم و سازمانهای ما نمیتوانند هیچ افزایش ابعادی داشته باشند. همه این توسعه و افزایش ابعاد، نصیب کوکاکولا و برگرکینگ شده است.
پس برای چی داریم به این نحو فکر میکنیم؟ خوب، مثل همه عقاید تعصب آمیز در آمریکا، این عقاید از باورهای قدیمی پیورتینها (فرقه مذهبی قرن ۱۶ و ۱۷) نشات گرفته است. پیورتینها به ادعای خودشان به دلایل مذهبی به اینجا آمدند، و البته هم به این دلیل که میخواستند پول زیادی هم به دست آورند. آنها آدمهای زاهد و پارسایی بودند و همچنین سرمایه دارانی پرتکاپو، و به داشتن تمایلات بسیار شدید در زمینه سودآوری در مقایسه با اجتماعات دیگر مشهور شده اند. اما از سوی دیگر پیورتینها کالوانیست (نوعی اندیشه مذهبی) هم بودند، بنابراین آنها یاد گرفته بودند از خودشان متنفر باشند. آنها یاد گرفته بودند که سود شخصی، دریایی از خشم است که قطعاً راهی به لعنت ابدی است. خوب، این یک مشکل جدی برای این مردم به وجود میآورد، درسته؟ آن ها این همه راه از اقیانوس اطلس را آمده بودند که پول به دست بیاورند. به دست آوردن این همه پول شما رو مستقیم به جهنم می فرستد. باید در این مورد چه میکردند؟
خوب، خیریه پاسخ پرسششان بود. خیریه به یک محراب مقدس اقتصادی تبدیل شد که آن ها میتوانستند با پنج سنت به ازای هر دلار برای میل سودخواهانهاشان درخواست آمرزش کنند. خوب البته چطور میتونید در خیریهها پول در بیاورید اگر خیریهها قرار بود برای طلب آمرزش برای پول درآوردن باشند؟ انگیزههای مالی از حوزه کمک به دیگران اخراج شده بودند بنابراین میتوانستند در حوزه پول درآوردن برای خودتان رونق پیدا کنند، و طی ۴۰۰ سال، هیچ چیزی برای گفتن اینکه "این ضد تولید و غیر عادلانه است." مداخله نکرد.
حالا این طرز فکر با این سوال بسیار خطرناک پاسبانی می شود، "چه درصدی از کمکهای من صرف علت اصلی در برابر کل مخارج میشود؟" مشکلات زیادی در رابطه با این سوال وجود دارد. من میخواهم فقط روی دو تا تمرکز کنم. اولی اینکه این باعث می شود فکر کنیم که مخارج کل یک چیز منفی است، و به شکلی جزء علت اصلی محسوب نمی شود. ولی در واقع این کاملاً جزء علت اصلی هست، مخصوصاً وقتی برای رشد استفاده شود. اکنون، این طرز فکر که این مخارج کل به شکلی دشمن علت اصلی است، مشکل دوم و بسیار بزرگتر را به وجود میآورد، که سازمانها را مجبور میکند که بدون هزینه کردن برای چیزهایی که نیاز به رشد دارند، به منظور پایین نگه داشتن هزینه های کلی، به کار ادامه دهند.
بنابراین ما یاد گرفته ایم که خیریهها باید حداقل ممکن را برای چیزهایی مثل جمع آوری پول خرج کنند با این تئوری که هرچه پول کمتری برای جمع آوری پول خرج کنید، پول بیشتری برای علت اصلی باقی میماند. خوب، اگر در دنیای غمگینی زندگی میکنیم که شیرینیهای پای نمیتوانند بزرگتر ساخته شوند، این درست است. ولی اگر در یک دنیای منطقی زندگی میکنیم که در آن سرمایه گذاری در زمینه جمعآوری پول واقعاً پول بیشتری جذب میکند و شیرینی پای بزرگتری میسازد، بنابراین موضوع را کاملاً برعکس فهمیدیم، و باید پول بیشتری سرمایه گذاری کنیم، نه کمتر، زیرا جمع آوری پول تنها چیزی است که توان چندین برابر کردن مقدار پول در دسترس برای علتی که در مورد آن بسیار دغدغه داریم را دارد.
من دو مثال میزنم. ما دوچرخه رانی برای AIDS را با سرمایه گذاری اولیه ۵۰,۰۰۰ دلار راه اندازی کردیم. طی نه سال آن را ۱,۹۸۲ برابر کردیم، تا ۱۰۸ میلیون دلار بعد از همه هزینهها برای خدمات AIDS. (برنامه) سرطان پستان را سه روزه با سرمایهگذاری اولیه ۳۵۰,۰۰۰ دلار راه اندازی کردیم. طی پنج سال این مبلغ رو ۵۵۴ برابر، تا ۱۹۴ میلیون دلار بعد از همه هزینهها برای تحقیقات سرطان پستان، افزایش دادیم. حالا اگر شما آدم واقعاً بشر دوستی بودید که به حوزه سرطان پستان علاقه داشت، کدام یک بیشتر محتمل بود: بروید و خلاقترین پژوهشگر جهان رو پیدا کنید و بهش ۳۵۰,۰۰۰ دلار برای پژوهش بدهید، و یا به او ارگان جمع آوری پول را با ۳۵۰,۰۰۰ دلار را بدهید که آن را برای پژوهش برای سرطان پستان تا ۱۹۴ میلیون دلار افزایش دهد؟
سال ۲۰۰۲، موفق ترین سال ما بود. ما در ان سال و فقط در آن سال، برای سرطان پستان ۷۱ میلیون دلار پس از کسر همه هزینه درامد داشتیم. و پس از آن ناگهان از بازار ناگهانی و دردناک حذف شدیم.
چرا؟ خوب داستان کوتاه اینه: اسپانسر ما از ما جدا شد. آنها می خواستند از ما فاصله بگیرند زیرا رسانهها ما را برای سرمایه گذاری ۴۰ درصد از پول ناخالص موجود و خدمات مشتریان و جادوی تجربه به صلیب کشیده بودند و هیچ کلمهای در حسابداری برای توضیح این نوع سرمایه گذاری در رشد و در آینده وجود ندارد، به غیر از نام شیطانی هزینه سربار. بنابراین یک روز همه ۳۵۰ کارمند فوق العاده ما کارشان را از دست میدهند برای اینکه اسم آن ها را هزینه سربار گذاشتهاند. اسپانسر ما رفت و سعی کرد که رخدادها را به تنهایی اجرا کند. هزینه کلی افزایش یافت. درآمد خالص برای پژوهشهای سرطان پستان تا ۸۴ درصد، یا ۶۰ میلیون دلار در سال کاهش یافت.
این زمانی است که ما معنی اخلاقیات را با صرفه جویی اشتباه می گیریم. همه ما یاد گرفتهایم که فروش پخت نان با هزینه کلی پنج درصد از نظر اخلاقی بر جمع آوری پول به طور حرفه ای با ۴۰ درصد هزینه کلی، برتری دارد. ولی ما مهمترین تکه اطلاعات رو نادیده گرفتهایم، و آن این هست که، اندازه واقعی این شیرینیهای پای چقدر است؟ کی اهمیت می دهد اگر در فروش نان هزینه کلی فقط پنج درصد باشد، اگر آنها کوچک باشند؟ اگر فروش نان فقط ۷۱ دلار سود برای خیریه داشته باشد، به این دلیل که به نسبت خودش هیچ سرمایه گذاری اولیه نداشته است و سرمایه گذاری حرفهای برای جمع آوری پول ۷۱ میلیون دلار درآمد کسب کند، چون هزینه اولیه بیشتری داشته است، چه؟ حالا ما کدام شیرینی پای را ترجیح میدهیم، و فکر میکنید مردم گرسنه کدام شیرینی پای را ترجیح میدهند؟
این جا جایی است که همه اینها در یک تصویر بزرگ وارد میشوند. من گفتم که اهدایی ها به خیریهها دو درصد تولید ناخالص ملی در آمریکا هستند. این در حدود ۳۰۰ میلیارد دلار در سال میشود. اما فقط حدود ۲۰ درصد از آن، یا ۶۰ میلیارد دلار، صرف بهداشت و خدمات انسانی علتها میشود. باقی صرف مذهب، و تحصیلات عالیه و بیمارستانها میشود و ۶۰ میلیارد دلار حتی تقریباً برای درگیر شدن با این مشکلات کافی نیست. ولی اگر ما بتوانیم اهداییهای خیریه ای را از دو درصد تولید ناخالص ملی تنها یک مرحله افزایش بدهیم تا سه درصد تولید ناخالص ملی، با سرمایه گذاری در آن رشد، که حدود ۱۵۰ میلیارد اضافه در سال خواهد شد، و اگر آن پول به شکل نامتناسبی توزیع شود، برای بهداشت، خیریههای خدمات انسانی، به این دلیل که آنها کسانی هستند که ما برای سرمایه گذاری در زمینه رشدشان تشویقشان کردیم، منجر به یک تقسیم سه بخشی برای این بخش شود. حالا داریم از مقیاس صحبت میکنیم. حالا داریم از امکان برای تغییر واقعی صحبت میکنیم. ولی این هرگز با فشار به این سازمانها برای پایین آوردن افقهایشان تا هدف های نازل به منظور پایین نگه داشتن هزینه کلی اتفاق نمیافتد.
نسل ما مایل نیست که روی سنگ قبرش نوشته شود، "ما هزینههای کلی خیریه را اندک نگاه داشتیم." ما میخواهیم این خوانده شود که ما دنیا را تغییر دادیم، و قسمتی از روشی که این کار را انجام دادیم، با تغییر در روش فکر کردنمان بود. بنابراین دفعه دیگری که به یک خیریه نگاه میکنید، در مورد میزان هزینههای کلی شان چیزی نپرسید. در مورد اندازه آرزوهایشان بپرسید، آرزوهای در اندازه اَپل، گوگل و آمازون، اینکه آنها چگونه حرکتشان را به سمت این آرزو اندازهگیری میکنند، و اینکه به چه منابعی برای برآورده کردن آنها نیاز دارند، بدون توجه به اینکه میزان کل هزینه سربار چقدر است. کی اهمیت میدهد که هزینه سربار چقدر است، وقتی مشکل واقعاً دارد حل میشود؟ اگر ما بتوانیم واقعاً آن حدی از سخاوتمندی را داشته باشیم، سخاوتمندی که به کمک آن، بخش غیر انتفاعی بتواند نقش بزرگی در تغییر دنیا برای شهروندانی ایفا کند، که به شدت به این تغییر نیاز دارند. و اگر این بتواند میراث ماندگار نسل ما باشد، اینکه ما مسئولیت اندیشیدن که بر دوشهای ما نهاده شده بود را پذیرفتیم، اینکه آن را بازبینی کردیم، در آن تجدید نظر کردیم، و تمام آنچه را که انسانیت در مورد تغییر چیزها میاندیشید، دوباره ساختیم، برای همیشه، برای همه، خوب، به بچهها اجازه میدهم آنچه را که رخ میدهد را جمعبندی کنند. آنالیسا اسمیت-پالوتا: این یک «نوآوری اجتماعی» خواهد بود.
منبع:TED
مترجم: سیمین زارع حاجی باقر
دیدگاه خود را بنویسید