این داستان حدوداً به یک سال پیش برمیگردد، زمانی که من برای ارائه کنفرانسی با هواپیما درحال سفر از ایالت دالاس به میدلند تگزاس بودم. مسافتی تقریباً یک ساعته. کنار من آقای درشت اندامی نشسته بود که از لهجه ای که داشت مشخص بود از اهالی همان منطقه است.
باید اقرار کنم که بلافاصله بعد از اینکه کنارم نشست، حدس میزدم که باید از کارکنان چاه های نفتی باشد. او لباس های خیلی معمولی به تن داشت، دست های زمختی داشت و در نگاه اول خشن به نظر می رسید.
اما وقتی با او هم صحبت شدم، متوجه شدم تصوراتم تا حد زیادی اشتباه بوده. او اهل یکی دیگر از ایالت های جنوبی آمریکا و صاحب چندین شرکت نفتی در تگزاس بود و برای سرکشی و نظارت به میدلند می رفت.
مدتی صحبت کردیم. او راجع به کارم پرسید و اینکه چرا به میدلند سفر میکنم. توضیح دادم که کار من مرتبط با موسسات خیریه و سازمان های مردم نهاد است و به نوعی به آن ها مشاوره می دهم و از آن ها حمایت می کنم.
پس از تمام شدن حرفم بلافاصله گفت: «من چندین بار به این موسسات کمک کرده ام.»
پرسیدم: خب تجربه کمک کردن چطور بود؟
اون به من نگاه کرد و با اندکی تأمل گفت: « خب تا حالا هیچکس همچین سوالی از من نپرسیده بود. مایلم این سوال را با تعریف کردن دو داستان خوب و بد از تجربیاتم پاسخ بدم.»
من به شدت مشتاق و کنجکاو بودم.
اول با داستان بد شروع کرد. حدود 5 سال قبل 1 میلیون دلار به دانشگاهی که قبلا همسر و پسرانش در آن تحصیل کرده بودند کمک کرده بود. این پول به منظور ساخت یک مرکز ورزشی جدید در دانشگاه هزینه می شد.
پرسیدم چه چیز باعث شده که این تجربه بد باشه؟
او گفت تنها چیزی که من بعد از ساخت و بهره برداری از ساختمان جدید دریافت کردم، یک نامه تشکر بود. فقط همین.
گفتم منظورتون این هست که شما رو برای افتتاح مرکز و بریدن ربان هم دعوت نکردند؟! یا ازتون نخواستن که برید و از ساختمانی که خودتون هزینه ساختش رو دادید دیدن کنید؟!
آن ها شمارو به مربیان و دانشجویانی که از این مرکز استفاده می کردند، معرفی نکردند؟ یا هیچ تماسی از طرف رئیس دانشگاه یا مدیر ورزشی دریافت نکردید؟
« نه، هیچی. در واقع این من بودم که با آن ها تماس گرفتم و درخواست کردم که اگر ممکنه از مرکز ورزشی دانشگاه دیدن کنم و وقتی به آنجا رسیدم، فقط چند دانشجوی تازه وارد که خودشان هم چیز زیادی در مورد مرکز تازه افتتاح شده نمی دانستند، محوطه و ساختمان را به من نشان دادند. من واقعاً ناامید و ناراحت شدم. اما همزمان احساس گناه هم داشتم. نمیخواستم مانند خیرینی رفتار کنم که فقط می خواهند در مرکز توجه باشند.»
به او گفتم که او به هیچ وجه نیکوکار بدی نیست و هیچ یک از این موارد توقع بیجایی نبوده و اگر قرار بر نکوهش باشد، عملکرد بد و ضعیف مسئولین دانشگاه مستحق نکوهش است.
پرسیدم که بعد از این تجربه باز هم به این دانشگاه کمک کرده یا نه.
«به آن ها گفتم که دیگر حتی یک پنی هم کمک نخواهم کرد.»
واقعا از کار مسئولین آن دانشگاه متعجب شدم که اجازه داده بود، نیکوکاری که میلیون ها دلار ارزش داشت و می توانست تغییرات بزرگی ایجاد کند را از دست بدهند و حتی آنقدر وقت و انرژی برای چنین فردی نگذاشته بودند که به شکلی مناسب از او تشکر و قدردانی کنند و به او و کار بزرگش احترام بگذارند.
از او خواستم که داستان دوم را برایم تعریف کند.
«یک سازمان مردم نهاد محلی نزدیک به جایی که من زندگی می کنم وجود دارد. آنها نیاز به ساخت ساختمانی با نام تجاری جدید داشتند، زیرا ساختمانشان بسیار قدیمی و مستعمل شده بود و دیگر قابل استفاده نبود. آن ها از من درخواست کمک 1.5 میلیون دلاری کردند و من با کمال میل درخواستشان را پذیرفتم.»
پرسیدم: بعد چه اتفاقی افتاد؟
«جف، چیزی که اتفاق افتاد رو نمی تونی باور کنی. من 5 نامه از افراد مختلف دریافت کردم. دوتا از نامه ها از طرف کسانی بود که قرار بود در ساختمان جدید کار کنند. من معمولاً خیلی کم پیش میاد که گریه کنم. اما آن نامه ها واقعا اشک من را درآوردند.»
بعد از من خواستند که به همراه خانواده ام در مهمانی که برای نیکوکاران موسسه ترتیب داده شده بود، شرکت کنم. پس از تکمیل شدن بنا، مراسم افتتاحیه برگزار کردند. مدیر اجرایی موسسه ماهی یک بار با من تماس می گیرد و از من می خواهد که اگر توصیه یا پیشنهادی در مواردی دارم ابراز کنم. من معمولاً وقتی بیکار هستم به موسسه سرمیزنم و با کارکنان و سایر افراد گفتگو می کنم. این واقعاً حس خوبیه!»
این داستانی از یک نیکوکار بود که در ازای کمک ارزشمندش توقع بزرگی نداشت، نمی خواست که نامش روی دیوارهای ساختمان هک شود و ... او فقط می خواست از کمکش به درستی قدردانی شود.
دانشگاه در داستان اول به ایجاد و تداوم رابطه اش با نیکوکاران اهمیت نمی داد و سیاست آن نیکوکار-محور نبود و شما در جریان نتیجه این سبک و سیاق عملکرد قرار گرفتید. در مقایسه، سازمان مردم نهاد، با برقراری ارتباط سالم و صحیح، توانست هم حس مثبتی در فرد نیکوکار ایجاد کند و هم با تداوم رابطه سازمان با خیّر، یک حامی مادام العمر را برای خود حفظ کند.
متاسفانه موسسات خیریه و سازمان های مردم نهاد زیادی وجود دارند که اهمیت قدردانی و احترام نسبت به نیکوکاران خود را نمی دانند و صرفاً به پول فکر می کنند.
مانند داستان اول فرصت را از سازمان خود نگیرید. به صورت صحیح و درست از نیکوکاران و حامیان خود قدردانی نمایید. و به یاد داشته باشید که همه چیز صرفاً پول و بار مالی نیست. ایجاد و حفظ یک رابطه برپایه احترام و اعتماد به شدت اهمیت دارد.
نویسنده: جف شریف
مترجم: رویا باقری
منبع : nonprofitpro
دیدگاه خود را بنویسید