دغدغه روز و شب بعضی از آدمها جنسش با دغدغه جریان عادی زندگی دیگران فرق میکند. زندگی این آدمها اگر پراز آرامش و لحظههای خوش باشد باز سعی میکنند جایی برای دیگران در این روزهای خوش باز کنند. زندگی این آدمها در خوشیهای فردی معنی ندارد و عاشق خندیدن با دیگران هستند. غم دیگران اینقدر روی سینهشان سنگینی میکند که برای کاستن از این غم شب و روز ندارند. بانو مهری میرزایی مقدم نمونهای از این آدمهای مهربان شهرمان است. او بیش از 15 سال است که همه دغدغهاش بچههای کار و مشکلاتشان است. حضور موفق او بهعنوان مدیر مدرسه کودکانکار منطقه و انجام طرحهای اجتماعی برای شناسایی مشکلات کودکان کار بهانهای شد تا در یک روز شلوغ کاری دقایقی مهمانش شویم. او را درحالی در موسسه رویش نهال جوان ملاقات کردیم که بچهها دورش حلقه زده بودند.
تجربه زندگی در اروپا
گرفتن مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی برای مهری میرزایی تنها یک مدرک دانشگاهی نبود. او روان شناسی خواند تا بتواند سراغ آسیبهای اجتماعی جامعه برود و به عنوان مشاور کمی از درد و رنج خانوادههای آسیبپذیر بکاهد. خودش میگوید: «سال 1380 کارم را با انجمن حمایت از حقوق کودکان و بعد با گروه صدای مشاور شروع کردم. از همان ابتدا میدانستم که وارد شدن در این حیطه تنها یک شغل و حرفه نیست. خوب میدانستم که قرار است واردکاری شوم که ممکن است همه زندگیام را تحت تأثیر قرار دهد. با خانه شوش که مربوط به کودکان کار و بیسرپرست و بدسرپرست بود همکاری کردم. با مؤسسه حامی که در زمینه امور پناهندگان افغانستانی فعالیت میکرد همراه شدم. چون بیش از 60 درصد بچههای کار را همین بچههای افغان تشکیل میدهند. مدیریت مدرسه بچههای کار منطقه 5 را برعهده گرفتم و به عنوان مشاور در موسسه رویش نهال جوان فعالیت میکنم. هیچکدام از این فعالیتها برایم در جایگاه شغل و وظیفه نیست. همه این فعالیت ها به من میآموزد که حواسم باید به آدمهای اطرافم باشد. بهخصوص بچههایی که ممکن است در مسیر سخت زندگی و زیر بار ناملایمتیهای آن دوام نیاورند. بچههایی که سالهاست پشت نقاب کودکان کار به عنوان یک آسیب اجتماعی مطرح میشوند بدون اینکه بدانیم آنها آسیب نیستند این اجتماع نابهنجار است که مدام به آنها آسیب میزند.»
مسافرتهای شغلی همسرش به کشورهای مختلف این فرصت را به بانو میرزایی داد تا از نزدیک با خیریهها و فعالیتهای خودجوش مردمی در زمینه آسیبهای اجتماعی کشورهای دیگر آشنا شود. همین تجربه باعث شد تا او بتواند در زمینه کاریاش موفقتر عمل کند. او میگوید: «مدتی در لندن زندگی کردم و عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه پسرم بودم. برایم جای تعجب داشت که چگونه والدین علاوه بر رسیدگی به مشکلات بچههای خودشان به مشکلات بچههای دیگر هم توجه میکردند. آنجا توجیه والدین برای اینکه باید به دانشآموزان بیبضاعت کمک کنیم کارسختی نبود. برایشان این یک وظیفه بود. امور خیریه مردمی در بعضی کشورها این قدر موفق عمل میکند که در اکثر اوقات علاوه بر تأمین نیازهای خانواده های بیبضاعت مازاد بودجه را در امور دیگر مثل امور زیربنایی خرج میکنند. همیشه فکر میکردم که ما چرا نباید در ایران خودمان که صراحتاً در دستورات دینیمان درباره کمک به دیگران توصیه شده موفق عمل کنیم. گفتم اول باید خودم شروع کنم. برای همین همه دغدغهام را برای بچههای کار گذاشتم. بچههایی که بیشتر از همه چیز تشنه توجه و محبت هستند.»
بچههایی که با غیرت کار میکنند!
مشاوره به بچههایی که به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده وارد بازار کسب و کار میشوند یعنی وارد شدن به دنیای پرتلاطمی که تنها زندگی یک کودک را در بر نمیگیرد بلکه آدم را با مشکلات یک خانواده روبهرو میکند. خانم میرزایی میگوید: «وقتی مینشینم حرفهای یک کودک را گوش میکنم میدانم که باید برای خانوادهاش هم وقت بگذارم. اکثر این بچهها با وجود فقر اقتصادی و فرهنگی وارد بازار کار میشوند. ما فکر میکنیم این بچهها را به زور دنبال کار میفرستند ولی همیشه اینطور نیست. پسر 14 سالهای را میشناسم که با غرور از خانوادهاش حرف میزند و میگوید: «پدرم مریض است. نمیتواند کار کند. من نانآور خانواده هفت نفرهمان هستم. غیرتم اجازه نمیدهد تا کار نکنم.» قدیمها خیلی از پسرها به خانوادهشان کمک میکردند. فقط نگاه جامعه فرق میکرد. مردم هوای همدیگر را بیشتر داشتند. اگر بچهای قرار بود کار کند میرفت بقالی سرکوچه شاگردی. میرفت نانوایی وردست شاطر میشد. کاسبان محل هوایش را داشتند ولی الان اگر بچهای مجبور باشد کار کند، همه نگاه دیگری به او دارند. از طرفی فکر میکنیم این بچهها چون در محیط جامعه حضور دارند با جرم و بیبندوباری بزرگ میشوند. این نگاه موقعی تحقق پیدا میکند که ما به این کودکان بیتوجه باشیم. اگر ما خودمان را موظف کنیم که باید به مشکلات این بچه ها رسیدگی کنیم حتماً افق های تازهای برای پرورش این کودکان نمایان میشود. ما پسری داریم که در چهارراهها دستفروشی میکرد. آوردیمش مدرسه درس خواند و حالا برای مسابقات المپیاد شیمی آماده میشود.»
وقتی مدرسه آرزوی دخترک میشود!
بانو میرزایی، برای اینکه بچه های کار درس بخوانند خودش را به آب و آتش میزند. او معتقد است این بچه ها باید درس بخوانند، با سواد شوند، مهارت های زندگی و اجتماعی را یاد بگیرند. در این صورت میتوانیم امیدوار باشیم که خودشان میتوانند در برابر آسیب های اجتماعی با آگاهی رفتار کنند. قصه زندگی دختری که قرار بود ترک تحصیل کند و به اجبار پدرش ازدواج کند از خاطرات به یادماندنی خانم میرزایی است. خودش تعریف میکند: «دخترها در خانه کار میکنند. علاوه بر کار خانه سبزی پاک میکنند تا پدرشان بفروشد. دختری داشتیم که خیلی باهوش بود ولی پدرش اصرار داشت تا ازدواج کند. باورتان نمیشود هر روز جلو در خانهشان بودم تا پدر و برادر بزرگش را مجاب کنم که اگر این دختر زود ازدواج کند نه برای خودش بلکه برای شما هم خوب نیست. بگذارید درس بخواند تا مهارتی کسب کند. با گل و شیرینی میرفتم خانهشان تا بالاخره برادرش را راضی کردم. حالا این دختر تا کلاس هفتم درس خوانده است. در کارگاه خیاطی مشغول کار شده و اینقدر مهارت کسب کرده که پدرش به او افتخار میکند.»
نذر بچهها میکنم حاجت میگیرم!
میگوید وقتی گره ای در کارم میافتد دعا میکنم تا چیزی را نذر این بچه ها کنم. به کل فامیل هم گفتهام بیایید به جای خرجها و نذری هایی که بیحد و حساب انجام میدهیم نذری برای این بچهها داشته باشیم. دغدغه مهری میرزایی را همه فامیل و همسایه میدانند. او در هر جمعی که قرار میگیرد از بچههای مدرسه حرف میزند. از تواناییها و مشکلاتشان تا بتواند حمایت دیگران را جلب کند. میگوید: «فامیل و دوست آشنا میگویند مهری هر جا که مینشیند از بچههایش تعریف میکند. اینقدر با آب و تاب از آنها حرف میزند که گویی مادرشان است.» کار و دغدغه خانم میرزایی باعث شده تا خانواده کوچک چهار نفرهشان هم با بچه های کار بیگانه نباشند. میگوید: «2 پسر دارم. همیشه میگویند مامان تو باعث شدی تا ما در چهارراه و کوچه و خیابان چشممان به بچه هایی باشد که کار میکنند. اگر هم چیزی بفروشند حتماً چیزی ازشان میخریم.»
کودک کار کند، کتک هم بخورد؟!
خانم میرزایی که برخی از بچهها او را خاله مهری مینامند، معتقد است اگر کودکی جنسی برای فروش به سمتتان دراز کرد اگر میتوانید بخرید اگر هم نه با متانت و خوشرویی دور شوید. او میگوید: «خیلی از این بچهها وقتی با من حرف میزنند از رفتارهای بد مردم گله میکند. یکبار بچهای گفت چند جوان او را برای اینکه اصرار کرده جنسی را بخرند کتک زدهاند. من به آنها میگویم شما باید در کار کردن عزت نفس داشته باشید. اگر کسی مثلاً جورابی را که میفروشید بخواهد با همان پیشنهاد اول شما میخرد شما بیخود اصرار نکنید. سعی میکنم آنها را با آداب رفتاری و مهارت گفتاری و اجتماعی آشنا کنم.»
بانو میرزایی داوطلبانه و رایگان به بچههای کار مشاوره میدهد. بخشی از درآمد ماهانهاش را برای بچهها کنار گذاشته است. پیگیر دوا و درمان بچهها و خانوادههایشان میشود. با این حال میگوید کاری برای این بچهها نمیکنم. حس خوبی که این بچهها به من میدهند در برابر کارم هیچ است.»
مدیر موسسه رویش نهال جوان داوطلبانه خدمت میکند!
موسسه رویش نهال جوان، سالهاست در زمینه کودکان کار فعالیت میکند. خانم ضیایی مهر ، مدیر موسسه نهال رویش جوان است که بیشتر عمر خود را صرف رسیدگی به کودکانی کرده که دچار آسیب های اجتماعی شدهاند. وقتی از او درباره خانم میرزایی میپرسیم میگوید: «بگذارید نکتهای درباره کار برای کودکان کار بگویم. کار کردن برای این بچهها و خدمت کردن در این مسیر یک دل عاشق و قلبی بزرگ میخواهد. وقتی تصمیم میگیریم برای این بچهها قدمی برداریم، خوب میدانیم که خودمان را درگیر مشکلاتی میکنیم که به این سادگی قابل حل نیست. برای ساماندهی یک کودک کار باید با خانوادهاش رو به رو شویم. آسیب هایی که ممکن است در جامعه ببیند را بشناسیم. خلاصه کار کردن در این راه ساده نیست. با این اوصاف انسانهایی مثل خانم میرزایی همه وقت و عشق خود را در این راه گذاشتهاند. اینقدر که با همه تجربه و توانشان تصمیم میگیرند به صورت داوطلبانه و بدون هیچ چشمداشتی مشاوره این کودکان را برعهده بگیرند.»
خانم جان نگران نشوید من میروم بیمارستان
در میان همه شور و هیجان کودکی، خانم میرزایی زنگ تفریح، گوشهای ایستاده و بچهها را تماشا میکند. دخترک آرام آرام به سمتش میآید و دستانش را بلند میکند و میگوید: «خانم اجازه! من حالم اصلا خوب نبود. فقط به خاطر شما امروز به مدرسه آمدهام و میخواهم به شما خبر بدهم که چند روز نمیآیم. قرار است بروم دکتر. کلیه هایم مشکل پیدا کردهاند. باید عمل کنم. مهری خانم دستان دخترک را میگیرد. خم میشود و مینشیند رو به روی دخترک. دلش پر میکشد برای این دستان کوچک که با همه حال بد و بیماریاش فقط برای اینکه به او خبر دهد چند روزی به مدرسه نمی آید و نگرانش نشود راهی مدرسه شده است.
مهری میرزایی مقدم میگوید:
«این بچه ها تشنه محبت هستند. اینقدر که وقتی به آنها توجه میکنیم و محبت نثارشان میشود از دل و جان درکش میکنند. این دختر فقط برای اینکه من از نبودنش نگران نشوم امروز آمده مدرسه تا خبر دهد. چون خوب میداند که من دوستش دارم و همیشه پیگیر کارهایش هستم.»
منبع: همشهری محله
دیدگاه خود را بنویسید