دی ماه سال ۱۳۵۳ استاندار وقت کرمان در دفترش پذیرای زوجی بود، زوج میانسال ثروتمندی، ساکن تهران که به تازگی از مسافرت طولانی به دور دنیا و شهرهای مختلفِ ایران برگشته بودند. هیچوقت کسی ندانست چرا از بین این همه شهر کرمان رو انتخاب کردند. مرد مهندس کشاورزی و تحصیلکرده دانشگاه تهران و پاریس بود. بسیار ثروتمند بودند، ثروتی که حاصل کارِ مرد از تجارت و تخصصش بود نه ارثیه فامیلی.
مرد به استاندار وقت گفت: «سالهاست زندگی میکنیم و متاسفانه فرزند و وارثی نداریم. تصمیم گرفتیم با ثروتی که داریم در کرمان ساختمان یا مکان مهمی بسازیم».
استاندار بسیار خوشحال شد. فوری پیشنهاد داد: «بیمارستان بسازید. کرمان بیمارستان کافی ندارد».
مرد گفت: «نه!»
استاندار پیشنهاد داد: «هتل! کرمان فقط یک هتل دارد.»
—نه!
—مدرسه؟ مسجد؟ مرکز خرید؟
و جواب تمام پیشنهادها منفی بود. همسر مرد توضیح داد: ما تصمیم گرفتهایم در کرمان دانشگاهی با تمامی امکانات بسازیم!
و مرد کلام همسرش رو کامل کرد: ما یک دانشگاه میسازیم و با گذر زمان و به تدریج، هتل، مسجد، بیمارستان و مرکز خرید و مرکز جذب توریست هم در کنار آن دانشگاه ساخته خواهد شد. ما در کرمان دانشگاهی میسازیم برای بچههایی که نداریم و میتوانستیم داشته باشیم.
آن روز و تمام هفته بعد، زوج میانسال با ماشین استانداری تمام کرمان رو برای پیدا کردن زمین مناسب برای ساختن اون دانشگاه زیر و رو کردند. روز آخر در حومه کرمان در بیابان برهوت کویری کرمان راننده کلافه دمی ایستاد تا خستگی در کنند و آبی بنوشند. راننده بعدها تعریف کرد که: تا مرد پیاده شد که قدمی بزند، زیر پاش یک سکه یک ریالی پیدا کرد. مرد سکه را برداشت و رو به راننده کرد و گفت: همین زمین را میخواهم. برکت دارد. پیدا کردن این سکه نشانه خوبی است. دانشگاه را در این زمین میسازیم. راننده هرچه تلاش کرده تا آنها از ساخت دانشگاه در آن زمین بیآب و علف و به دور از شهر منصرف کند، نتوانسته و مرد سکه یک ریالی را در جیب گذاشته و اصرار داشته که این بیابان بهترین مکان برای ساخت دانشگاه است.
در نهایت زمین خریده شد، و احداث دانشگاه کرمان از همان ماه با هزینه و نظارت مستقیم مرد شروع شد. اتاق کوچکی در آن زمین ساخته شد و تصویر کوچکی از مرد روی یکی از دیوارها بود. مرد در کرمان غریبه بود و هیچ یک از اهالی آن شهر مرد را نمیشناختند. سالها گذشت، اتفاقهای زیادی رخ داد. انقلاب شد، جنگ شد. ولی هیچ چیز و هیچکس نتوانست مرد را در روند ساختن دانشگاه متوقف کند. در طول ماه بارها و بارها به کرمان سفر میکرد و بر کوچکترین جزئیات ساختن دانشگاه نظارت می کرد. و تحت هیچ شرایط سیاسی، مشکلات شخصی، بیماری، و حتی در اوج جنگ هرگز اجازه نداد ساختن دانشگاه متوقف گردد و در تمام این مراحل همسرش در کنارش بود و لحظهای ترکش نکرد.سرانجام دانشگاه ساخته شد. یکی از زیباترین، مجهزترین دانشگاههای ایران. شامل دانشکدههای مختلف تقریبا در تمامی رشتهها. سرانجام در ۲۴ شهریور ۱۳۶۴ در حضور خودش و همسرش دانشگاه افتتاح شد. دانشگاه شهید باهنر کرمان! نامی از او بر هیچ جا نبود غیر از همان عکس کوچیک قدیمی در همان اتاق کوچک. مرد در سخنرانی افتتاحیه از حس وصفناشدنی و رضایت و خشنودی قلبی خود نسبت به ساخت دانشگاه سخن گفته بود و از اینکه حس میکند این فرزندان خودش هستند که به دانشگاه آمده و تحصیل میکنند. و آرزو کرده بود که اتاق کوچکی در ورودی دانشگاه داشت که با همسرش آنجا زندگی میکرد و میتوانست آمد و رفت هر روزه فرزندانش رو ببیند.
اتاقی به اون داده نشد. دانشکدههای مختلف یکی بعد از دیگری شروع به کار کردند. آخرین دانشکده، دانشکدهِ پزشکی بود. در کنارِ این دانشکده او و همسرش یک بیمارستانِ ۳۵۰ تخت خوابی هم ساخته بودند.
روز افتتاحِ دانشکده همه دانشجوها از رشتههای مختلف حاضر بودند. جمعیت پرشوری برای افتتاح به دانشکده آمده بودند. واقعیت این است که بیشتر ما هیچ تصویری از این زن و شوهر نیکوکار ندیده بودیم. وقتی رئیس دانشگاه کرمان سخنرانی کرد و گفت به پاسِ تمامِ تلاشها و کاری که کردهاند دانشکده و بیمارستانِ دانشگاهِ کرمان به نام او نامگذاری شده، و با اصرار از او و همسرش خواست که پشت تریبون آمده و شروع به کارِ دانشکده را رسما اعلام کنند، آن زمان بود که جمعیت، زوجِ پیر و کوچیک و لاغر اندامی را دیدند که از پلهها بالا رفتند. هیچ سخنرانی نکردند و هیچ نگفتند. فقط ایستادند و دانشجوها همه بدونِ هیچ هماهنگی قبلی همه با هم به احترامشان بلند شدند و برایِ بیشتر از ۲۰ دقیقه فقط دست زدند. و زوج فقط نگاه کردند و گریه کردند. روزِ زیبایی بود و حمایت او از دانشگاه کرمان هرگز تا لحظه مرگ قطع نشد. بعد از مرگ این زوج، تنها دارایی باقیمانده از آنها یک آپارتمان در تهران بود که طبق وصیت خودشان به دانشگاه آزاد تهران واگذار شد.
حق با آنها بود. حال با وجود دانشگاه، کرمان شهر بزرگیست. در کنار آن دانشگاه، هتلها، مراکز خرید و مسجد و بسیاری مکانها و بناهای دیگر ساخته شد و آن زمین دیگر یک بیابان نیست.
و سرانجام مجسمهای از او ساخته شد و درست در محل ورودی دانشگاه کرمان قرار گرفت و هر روز دانشجوها از جلوی اون مجسمه میگذرند. او سرانجام به آرزوش رسید و هر روز شاهد رفت و آمد فرزندانش است.
او اهل کرمان نبود. به هیچ گروه و دستهای تعلق نداشت. کسی او رو نمیشناخت. ولی اکنون در کرمان شاید او محبوبترین و از شناختهشدهترینها باشد. کسی در کرمان نیست که با احترام از اون یاد نکند و دوستش نداشته باشد. از هر سنی، هر گروهی، هر طبقه اجتماعی! و پدر و مادرها داستانِ اون و همسرش ر برای فرزندانشون تعریف میکنند.
کسی که حتی پس از مرگش، به خاطر تعهد و تفکر انسانیاش تحسین میشود و از او به بزرگی یاد میشود:
مهندس علیرضا افضلی پور
همسر وی فاخره صبا (متوفی تیر ۱۳۸۶) خواننده اپرا و استاد دانشگاه تهران بود که در فعالیتهای نیکوکارانه همسرش وی را یاری رساند. آرامگاه وی در قبرستان ظهیر الدوله در کنار همسرش واقع است.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
میترا
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز...............
2157 روز پیش ارسال پاسخناشناس
روانشون شاد شاد.
1694 روز پیش ارسال پاسخعباس غلامی
سلام
1659 روز پیش ارسال پاسختاریخ ایران زمین مملو از قهرمانانی
چون جناب آقای مهندس علیرضا
افضلی پور و همسر گرامیشان بودهاست.
بی شک این معجزه، عشق به وطن و
هموطن نهفته در خاک ایران است
روحشان شاد و یادشآن گرامی باد
ناشناس
سلام
1509 روز پیش ارسال پاسخنعیمه بهرامی
سلام وقت به خیر بهرامی هستم شرکت گلاب زهرا کرمان .در رابطه با این محتوا اقای افضلی مور اگر امکان داشته باشه تماس تلفنی برقرار کنیم با خانم رویا باقری .لطفا راهنمایی بفرمایید خیلی ضروری است
1509 روز پیش ارسال پاسخپدرام
چرا کسانی که از پول خود خرج کارهای عام المنفعه می کنند مسئولان سریع اونجا را به اسم کساندیگر نام گذاری می کنند.این بی احترام به اون خیر است جاهای دیگری است که دولت ساخته وبه نام آن شهیدان می توانست نام گذاری شود!
1482 روز پیش ارسال پاسخمنجمله کتابخانه دکتر میمندی نژادو.....خونه خودش را وقف کتاب خریده نام نیکی بمانه ولی .....!؟
وجاهای دیگر را به نام آنها می کردند.
حمید مرصع نشان
با درود خدمت شما و شادی روح این دو عزیز جناب آقای مهندس علیرضا افضلی پور و خانم فاخره صبا هر دو عزیز را از نزدیک آشنایی کامل داشتم انسانهای بزرگی بودند خیلی کارهای پسندیده و انسانی دیگر بغیر از دانشگاه گردند به تعریف خود آقای مهندس علیرضا افضلی پور ایشان از بچگی کار میکردن و درس میخوادند تا به کشور سوئیس برای ادامه تحصیل رفتن و در آنجا با شرکت کنتور سازی لاندیس همکاری و در ایران نمایندگی فروش این محصول را گرفتن پدر خیابان فردوسی تهران فعالیت خود را شروع کرد و تا آخر عمر مشغول بودن روحشان شاد یادش گرامی
1476 روز پیش ارسال پاسخعلى تفرشى
روحشان شاد
1404 روز پیش ارسال پاسخناشناس
خوشا به سعادتشان
1350 روز پیش ارسال پاسخصوفیا صفا
سلام ،آیاهیچ میدانستیدکه تاریخچه شهرمرده وکویری وبی آب وعلف کرمان تنهافقط باپیداکردن یک سکه یکریالی پربرکت، دربیابان برهوت به یک شهرعلمی ،فرهنگی تبدیل شدوطبق گفته زنده یادبازسازی مملکت باعلم شروع میشودوبدون علم مملکت خودکفانمیشودچه دل بزرگ وروشنی داشتن .....افسوس که بافراموش کردنشان درگذراندن سالهای آخر عمرشان درفقرزیاداین چنین قدردانی کردیم .استادفراموش کرده بود که درکنارآموختن علم ،انسانیت هم بیاموزد.
1125 روز پیش ارسال پاسخناشناس
روحشان شادویاد همیشه جاویدشان گرامی باد
137 روز پیش ارسال پاسخ